فاش گشتن

لغت نامه دهخدا

فاش گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) آشکار شدن :
به شهر اندرون آگهی فاش گشت
که بهرام شد کشته و درگذشت.فردوسی.غیب و آینده برایشان گشت فاش
ذکر ماضی پیش ایشان گشت لاش.مولوی.حاتم طایی به کرم گشت فاش
گر کرمت هست ،درم گو مباش.خواجو.رجوع به فاش شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) آشکار شدن ظاهر شدن یا فاش شدن خبر . پراگنده شدن خبر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم