شش خنج

لغت نامه دهخدا

شش خنج. [ ش َ / ش ِ خ َ ] ( اِ مرکب ) شلوار و ازار. ( ناظم الاطباء ). || گردکانی که درون آن را خالی کرده پر از سرب کنند و بدان قماربازی نمایند. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). بازیی است و آن چنان باشد که اندرون گردکان را از مغز خالی کنند و از سرب گداخته پرکنند و بدان بازی نمایند و در مؤید الفضلاء به سکون نون شش خانج آورده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). گردکانی که درون آن خالی کنند و از سرب پر کنند ( حرز ) یا از گچ ( کجه ) برای گردوبازی. ( یادداشت مؤلف ). حرز. ( السامی فی الاسامی ). رجوع به شش خانج شود. || ( ص مرکب ) امرد و بی ریش. ( ناظم الاطباء ).
- شش خنج کجین ؛ آن را کجه هم گویند. و هی خزفة یدورها الصبی کانها کرة یتقامر بها. ( یادداشت مؤلف ): کُجَّة؛ شش خنج کجین. ( السامی فی الاسامی ).

فرهنگ معین

( ~ . خَ ) (اِ. ) گردکانی باشد که درون آن را خالی کنند و به جهت بازی قمار پر از سرب سازند.

فرهنگ فارسی

گردکانی باشد که درون آن را خالی کنند و به جهت بازی قمار پر از سر سازند .

ویکی واژه

گردکانی باشد که درون آن را خالی کنند و به جهت بازی قمار پر از سرب سازند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال کارت فال کارت فال نخود فال نخود فال راز فال راز