لغت نامه دهخدا
شرف آباد. [ ش َ رَ ] ( اِخ )دهی از دهستان دیزمار بخش ورزقان شهرستان اهر. آب آن از چشمه تأمین می شود. سکنه آن 581 تن است. محصول آنجا غلات می باشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
شرف آباد. [ش َ رَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه آن 113 تن است. آب آن از قنات تأمن می شود. محصول آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه. راه آن ماشین رو. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
شرف آباد. [ ش َ رَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان خلخال. آب آن از چشمه ٔ. صنایع دستی زنان فرشبافی. محصول عمده آنجا غلات و حبوب است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
شرف آباد. [ ش َ رَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان باغین بخش مرکزی شهرستان کرمان. سکنه آن 180 تن. محصول عمده آنجا غلات و حبوب و میوه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).