لغت نامه دهخدا
در کارها بتا ستهیدن گرفته ای
گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی.بوشعیب.ز رفتن چو گشتند یکسر ستوه
یکی ژرف دریا از آن روی کوه.فردوسی.وز تو ستوه گشت و بماندی از او نفور
آن کس کز آرزوت همی کرد دی نفیر.
ناصرخسرو ( دیوان چ کتابخانه طهران ص 52 ).
وز رنج روزگار چو جانم ستوه گشت
یک چند با ثنا بدر پادشا شدم.ناصرخسرو.