زخم گه

لغت نامه دهخدا

زخمگه. [ زَ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) جای فرود آمدن شمشیر و دیگر آلات جارحه. مضرب سیف. زخمگاه. رجوع به زخم و زخمگاه و زخمه گاه شود. || نشانه. هدف. غرض. زخمگاه :
از خط این دایره در خط مباش
زخمگه چرخ مخطط مباش.نظامی.ای زخمگه ملامت من
هم قافله قیامت من.نظامی.رجوع به زخمگاه و زخمه گاه و زخم شود.
|| جای زخم. محلی از بدن که قبلاً مجروح بوده و اکنون التیام یافته. محل ریش :
درستی بود زخمها را ز خون
ولی زخمگه موی نارد برون.نظامی.رجوع به زخم شود.

فرهنگ فارسی

جای فرود آمدن شمشیر و دیگر آلات جارحه مضرب سیف نشانه هدف محل ریش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال عشقی فال عشقی فال تاروت فال تاروت فال کارت فال کارت