رسته کردن

لغت نامه دهخدا

رسته کردن. [ رَ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تصفیف. ( تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به رَسته در معنی صف شود. || رها ساختن. رهایی دادن. نجات دادن. خلاص کردن. آزاد ساختن :
ترا ایزد از دست او رسته کرد
ببخشود رای تو پیوسته کرد.فردوسی.و رجوع به رَستِه در معنی «نجات یافته...» شود.

فرهنگ فارسی

تصفیف یا رها ساختن رهایی دادن نجات دادن خلاص کردن آزاد ساختن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم