لغت نامه دهخدا
سخن کز خواجگی بر گل زدی دوش
غلامان بناگوش از بن گوش.نظامی.هر رند تنک می به سبو دوش نمی زد
میخانه ازین پیش نظام و نسقی داشت.خان خالص ( آنندراج ).زاهد چوحرف توبه خود می زند سلیم
هردم سبوی باده به من دوش می زند.محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).|| آگاه کردن. ( غیاث ).