داس و دلوس

لغت نامه دهخدا

داس و دلوس. [ س ُ دَ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) به معنی ضایع و ابتر و دورافکندنی مانند خار و خس ، خاش و خماش و امثال آن. ( برهان ). آشغال. تباه و تبست. خاش و خماش. صاحب انجمن آرا و بتبع او آنندراج آرد: از اتباع است مانند تار و مار... و بعضی گفته اند هرچه از پس چیزی بود داس گویند. || ( ص مرکب ) سفله و دون. ( برهان ). پست و فرومایه :
ای خداوند بکار من از این به بنگر
مرمرا مشمر از این شاعرک داس و دلوس.ابوشکور بلخی.دوش دانستم کاین رنج همه وسواس است
مردم داس و دلوس از در روی آماس است.منجیک.

فرهنگ فارسی

از اتباع است بمعنی صنایع وابتر و دور افکندنی مانند خار و خس و خاشاک

ویکی واژه

داس‌و‌دلوس
(قدیم): پست و فرومایه. دوش دانستم کاین رنج همه وسواس است/ مردم داس و دلوس ازدر روی آماس است.‌«منجیک»
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو