لغت نامه دهخدا
زیر لب میدهدم وعده که کامت بدهم
غالب آنست که ما را بزبان میدارد.جمال الدین سلمان ( از بهار عجم ).بلبل گله میکرد ز گل دوش بصد رنگ
گل بود که هر دم بزبان دگرش داشت.ملا وحشی ( از بهار عجم ).بر سر هر مژه لخت دل و جانی دارد
هرکه را سحر نگاهش بزبانی دارد.محسن تأثیر ( از بهار عجم ).محو دلجوئی پروانه بود روی دلش
شمع دارد بزبان گرچه همه محفل را.صائب ( از بهار عجم ).