ام غیلان

لغت نامه دهخدا

ام غیلان. [ اُم ْ م ِ ] ( ع اِ مرکب ) درخت خار داری است. در بادیه می روید عوام طلح و اهل بادیه سمر و بفارسی مغیلان گویند. صمغ آن را صمغ عربی و ثمر آنرا قرظ و صنط و عصاره ثمر آن را اقاقیا گویند. قسمی از آن بقدر درخت سیب و از آن کوچکتر و ساقش ستبر و در اول سفید است و چون کهن گردد مانند آبنوس سیاه میشود و قسمی پرخارتر و ساقش سیاه رنگ و بسیار بلند میشود و برگ هر دو قسم ریزتر از برگ سیب و گلش سفید و ثمرش مانند غلاف باقلا و لوبیا و دانه های آن پهن و به اندازه ترمس وسرخ است و با آن پوست حیوانات را دباغ میکنند. ( از تحفه حکیم مؤمن ). درخت ام غیلان بزرگ و خار آن کج است و صمغ آن نیکوترین صمغهاست و شاخه های آن دراز و دارای خارهای بسیار است و ساق آن بزرگ است چنانکه هر دو دست آدمی به گرد آن نرسد و بعضی گویند آنرا گلی خوشبوی بود و چون گل آن زرد شود از وی تخمی بیرون آید به اندازه باقلا که عرب آن را عُلَف گوید. ( از ترجمه صیدنه ابوریحان ، خطی ). بمعنی مادر دیوان است چه ام بضم اول بمعنی مادر و غیلان بکسر جمع غول است که بمعنی دیو باشد لیکن بمناسبت مسکن و مأوای دیوان بودن بمعنی درخت خاردار که بهندی ببول و کیکر گویند مستعمل است و مغیلان مخفف همین است. ( از غیاث اللغات ). حصص مکی را از برگ آن سازند و بعربی شوکة المصریه خوانند. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ). سمر. ( ترجمه فارسی قاموس ). درخت سمر. ( معجم متن اللغة ). درخت طلح. ( منتهی الارب ). طلح. ( غیاث اللغات ). نوعی از درخت شوک. ( از المرصع ) :
هرکه مغرور بانگ غولان است
اجلش زیر ام غیلان است.سنایی.و رجوع به مغیلان و طلح شود.
ام غیلان. [ اُم ْ م ِ ] ( اِخ ) دوسیه. از زنان صحابی بوده. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 265 شود.

فرهنگ معین

(اَ مُّ غَ ) ( اِ. ) نک مغیلان .

فرهنگ عمید

= مغیلان

فرهنگ فارسی

دوسیه از زنان صحابی بوده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال تک نیت فال تک نیت فال امروز فال امروز فال قهوه فال قهوه