عیق

لغت نامه دهخدا

عیق. [ ع َ ] ( ع مص ) بمعنی مصدر عَوق است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عوق شود. || ( ص ) مرد بی خیر و بازدارنده از حاجت.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عوق. رجوع به عوق شود. || ( اِ ) بهره ای از آب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نصیب از آب. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) بمعنی عَیِّق است. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به عیّق شود.
عیق. [ ع َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) مرد نیک بازدارنده از حاجت و درنگی نماینده. عَیق. ( منتهی الارب ). رجوع به عیق شود. || ضیق لیق عیق ؛ از اتباع است. ( منتهی الارب ).
عیق. [ ق ِ ] ( ع صوت ) کلمه ای است که بدان زجر نمایند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اسم صوت است که بدان زجر کنند. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

کلمه است که بدان زجر نمایند اسم صوت است که بدان زجر کنند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال مکعب فال مکعب فال انبیا فال انبیا فال ای چینگ فال ای چینگ