درمکه

لغت نامه دهخدا

( درمکة ) درمکة. [ دَ م َ ک َ ] ( ع مص ) دویدن و نزدیک نهادن گامها را. ( از منتهی الارب ).دویدن و عَدْو. ( از اقرب الموارد ). || نیکو و هموار گردانیدن بنا را. || شکستن شتران حوض آب را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
درمکه. [ دَ م َ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) نان میده که سفید باشد. ( آنندراج ) ( غیاث از شرح نصاب ). و رجوع به درمک شود.

فرهنگ فارسی

نام میده که سفید باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت فال سنجش فال سنجش