خوب کردن

لغت نامه دهخدا

خوب کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شفا بخشیدن. ابراء. معالجه کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || عمل نکو کردن. کار نکو کردن :
با همه دلداری و پیمان و عهد
خوب نکردی که نکردی وفا.سعدی.

فرهنگ فارسی

شفا بخشیدن ابرائ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال قهوه فال قهوه فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت