خشرم

لغت نامه دهخدا

خشرم. [ خ َ رَ ] ( اِ ) کسی که حلقه بر در می زند. کسی که در می زند. ( از برهان قاطع ).
خشرم. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) جماعت مگس انگبین و زنبوران. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خَشارِمَه. || سردار مگس انگبین. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || کندو.ج ، خَشارِمَه. || سنگ نرم. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خَشارِمَه. || سنگی که از آن گچ گیرند. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). ج ، خَشارِمَه. || پشته بلند که سنگ ریزه های آن رمس باشد. ( منتهی الارب ).
خشرم. [ خ َ رَ ] ( اِخ ) نام مردی بوده است. ( از منتهی الارب ).
خشرم. [ خ ُ رُ ] ( ع اِ ) آواز و صدا. ( از منتهی الارب ). || آواز بینی. ( منتهی الارب ). خرخر.

فرهنگ فارسی

آواز و صدا یا آواز بینی خرخر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال ای چینگ فال ای چینگ فال نخود فال نخود فال زندگی فال زندگی