جاسی

لغت نامه دهخدا

جاسی. ( ع ص ) نعت فاعلی از جَسْوْ سخت. || درشت. ( منتهی الارب ). || طحال جاسی ، سپرز صلب : و اذا ضمد بورقة الورم السوداوی الجاسی سکنه ولیّنه. ( مفردات ابن البیطار ). فاما الیمانی فانه شبیه فی عظمه بالعفصة اسود حفیف یحمل فی داخله حجراً جاسیاً. ( مفردات ابن بیطار ص 52 ).
جاسی. ( ص نسبی ) منسوب به بنی جاس است. ( الانساب سمعانی ).
جاسی. ( اِخ ) اشعث بن زیدبن مسیب بن یزیدبن حمزه. مکنی به ابوالعجاج و مشهور به جاسی است. ابن ماکولاگوید: وی شاعری از بنی جاس باشد. ( الانساب سمعانی ).

فرهنگ فارسی

اشعث بن زید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال عشق فال عشق فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال لنورماند فال لنورماند