اعوال

لغت نامه دهخدا

اعوال.[ اِع ْ ] ( ع مص ) بسیارعیال گردیدن : اعول فلان اِعوالاً، کذا اعیل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بسیارعیال گردیدن. ( آنندراج ). بسیار عیال شدن. اِعالَه. اِعیال. ( از اقرب الموارد ). || بلند کردن آواز را در گریه و بانگ کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( آنندراج ). به آواز بلند گریستن و نالیدن. ( از اقرب الموارد ). گریستن به آواز. ( تاج المصادر بیهقی ). || ناز کردن و بار بر کسی نهادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ناز کردن و بار نهادن. ( آنندراج ).ناز کردن و حمل نهادن : اعول علیه ؛ ادل دالة و حمل. ( از اقرب الموارد ). || حریص گشتن : اعول فلان کذا اعال و اعیل. ( منتهی الارب ). حریص گشتن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). حریص شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). حریص گردیدن. ( از اقرب الموارد ). || بانگ کردن کمان. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). آواز کردن کمان. ( از اقرب الموارد ). || نیازمندو درویش گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فقیر شدن : اعال الرجل اعالة؛ افتفر. ( از اقرب الموارد ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم