اصلات

لغت نامه دهخدا

اصلات.[ اِ ] ( ع مص ) شمشیر آویختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). از نیام برکشیدن شمشیر. ( تاج المصادر بیهقی ). تیغاز نیام برکشیدن. ( از قطر المحیط ). شمشیر از نیام بازکشیدن. ( از المنجد ). شمشیر از غلاف بدر کشیدن. شمشیر برکشیدن. شمشیر از نیام بیرون کشیدن. ( لغت خطی ).
اصلات. [ اِ ] ( ع ص ) مرد دلاور و کاربُردر نیازمندیها و آماده برای انجام دادن آنها. ( از قطر المحیط ). اِصلیت. اَصلتی. صَلت. صلتان. مِصْلَت. مصلات. منصلت. ( قطر المحیط ) ( المنجد ). و رجوع به لغات مذکور و المنجد و قطر المحیط و اقرب الموارد شود.
اصلات. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ صَلْت. ( منتهی الارب ). رجوع به صلت شود. || ج ِ صُلْت ، بمعنی کارد بزرگ. ( قطر المحیط ) ( از المنجد ).

فرهنگ فارسی

جمع صلت بمعنی کارد بزرگ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال تماس فال تماس فال درخت فال درخت فال میلادی فال میلادی