لغت نامه دهخدا اشواک. [ اَش ْ ] ( ع اِ ) ج ِ شَوک. ( منتهی الارب ) ( المنجد ). خارها. ( آنندراج ).اشواک. [ اِش ْ ] ( ع مص ) خار برآوردن درخت. یقال : اشوکت الشجرة اشواکاً ( علی الاصل ). ( منتهی الارب ). خاردار بودن درخت یا پرخار بودن آن. ( از المنجد ). با خار بسیار شدن درخت. ( تاج المصادر بیهقی ).
فرهنگ فارسی خارها، جمع شوک( اسم ) جمع شوک خارها .خار بر آوردن درخت . خار دار بودن درخت یا پر خار بودن آن .