ابوعقیل

لغت نامه دهخدا

ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) صحابی است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) پسر او رضی از وی روایت کرده است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) بلوی. انصاری. صحابی است او بدر و احد و دیگر مشاهد را دریافته است و در جنگ یمامه بشهادت رسیده است و نام او به جاهلیت عبدالعزّی بود و رسول صلوات اﷲ علیه به عبدالرحمن بگردانید.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) ثقفی. عبداﷲبن سعد. صحابی است. رجوع به ص 399 حبط ج 2 شود.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) جعدی. صحابی است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) حبان الحارث. تابعی است و شبیب بن غرفده از او روایت کند.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) دورقی. بشیربن عقبه.از روات است و عبدالرحمن بن مهدی از او روایت کند.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) زهرةبن معبدبن عبداﷲبن هشام. از روات حدیث است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) صاحب الصاع. صحابی است. قتاده گوید نام او حثحاث است. و از آنرو وی را صاحب الصاع گویند که روزی به دو صاع خرما مزدوری آبکشی کرد و یک صاع آن به اهل خویش گذاشت و صاع دیگر برسم صدقه برسول صلوات اﷲعلیه برد.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن عبداﷲبن ثعلبه. صحابی است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) عبداﷲبن عقیل الثقفی کوفی. از روات است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) لبیدبن ربیعةبن عامربن مالک. شاعری از عرب. رجوع به لبید... شود.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) محمدبن علی بن محمد صابونی محمودی. او راست : جزئی در حدیث ، مترجم بکتاب تحفه.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) محمدبن عمروبن الفضل. از روات حدیث است و عمروبن علی از او روایت کند.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ )معمر الحرمی ، ابن عم ابی قلابه. از روات حدیث است.
ابوعقیل.[ اَ ع َ ] ( اِخ ) واقعبن سحبان. از روات حدیث است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) وراق. وی به نیمه اوّل مائه چهارم میزیست و کتابت مصحف نیز میکرد. ( ابن الندیم ).
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) هاشم بن هلال الدمشقی. قاضی واسط. از محدثین است.
ابوعقیل. [ اَ ع َ ] ( اِخ ) یحیی بن حبیب بن اسماعیل. از روات حدیث است.
ابوعقیل. [اَ ع َ ] ( اِخ ) یحیی بن المتوکل. از روات حدیث است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال کارت فال کارت فال مارگاریتا فال مارگاریتا