ابو رزین

لغت نامه دهخدا

ابورزین. [ اَ رَ ] ( ع اِ مرکب ) ثرید. ترید. ( السامی فی الاسامی ) ( مهذب الاسماء ). اشکنه. || خبیص. ( منتهی الارب ). نوعی حلوا. آفروشه.
ابورزین. [ اَرَ ] ( اِخ ) صحابی است و پدر عبداﷲبن ابی رزین است.
ابورزین. [ اَ رَ ] ( اِخ ) باهلی. محدث است. او از مالک و موسی بن یعقوب از وی روایت کند.
ابورزین. [ اَ رَ ] ( اِخ ) سلیمان بن قنة. محدث است.
ابورزین. [ اَ رَ ] ( اِخ ) عقیلی لقیطبن عامر یا لقیطبن صبرةبن المنتفق. یکی از صحابه کرام است.
ابورزین. [ اَ رَ ] ( اِخ ) مسعودبن مالک. مولی ابن وائل شقیق بن سلمه. محدث است.

فرهنگ فارسی

باهلی محدث است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال عشق فال عشق فال مکعب فال مکعب فال راز فال راز