مجانبت

لغت نامه دهخدا

مجانبت. [ م ُ ن َ / ن ِ ب َ ] ( ع مص ) از چیزی دور شدن و از کاری یکسو شدن. ( از غیاث ). از چیزی به یکسو شدن. دورشدن پرهیزیدن. احتراز. اجتناب. کناره گیری کردن. پرهیز کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : ونهی که بر مجانبت از سه فعل نکوهیده مشتمل پوشیده نماند. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 7 ). مدتی است که از مااعراض کرده ای و قدم باز گرفته و مجانبت ما اختیار کرده ای موجب چیست. ( ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 316 ).در باب اتفاق و ائتلاف و مجانبت جانب خلاف استیناف رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 193 ). امیرک طوسی باابوعلی راه مجانبت پیش گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 147 ). تو نیز اگر توانی سرخویش گیر و راه مجانبت در پیش. ( گلستان ). و رجوع به مجانبة شود.
مجانبة. [ م ُ ن َ ب َ ] ( ع مص ) هم پهلوی چیزی گشتن. جِناب. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || دور شدن از چیزی. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(مُ نَ بَ ) [ ع . مجانبة ] (مص ل . ) ۱ - دوری گزیدن . ۲ - هم پهلو شدن .

فرهنگ عمید

دوری گزیدن، دوری کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - پهلوی هم واقع شدن . ۲ - از یکدیگر دور شدن دوری گزیدن .

ویکی واژه

مجانبة
دوری گزیدن.
هم پهلو شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فرشتگان فال فرشتگان فال رابطه فال رابطه فال احساس فال احساس فال میلادی فال میلادی