لغت نامه دهخدا
قوب. [ ق ُ وَ ] ( ع اِ ) پوست بیضه. ( منتهی الارب ). قشورالبیض. ( اقرب الموارد ). قشرالبیض وبه فارسی پوست سخت تخم مرغ. ( فهرست مخزن الادویه ).
قوب. ( ع اِ ) چوزه مرغ. ( فهرست مخزن الادویه ). چوزه. ( منتهی الارب ). جوجه. فَرخ. ( از اقرب الموارد ). ج ، اقواب. و به همین معنی است این مثل : تخلصت قائبة من قوب او قابة من قوب ؛ یعنی بیضه از چوزه جدا شد. در حق شخصی گویند که از صاحب وحریف خود جدا گردد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بچه سگ آبی. ( فهرست مخزن الادویه ).
- ام قوب ؛ داهیه و بلا. ( از اقرب الموارد ).