قدم نهادن

لغت نامه دهخدا

قدم نهادن. [ ق َ دَ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) طی طریق کردن. راه رفتن :
روزی مگر به دیدن سعدی قدم نهی
تا در رهت به هر قدمی مینهد سری.سعدی.گر قدم بر چشم من خواهی نهاد
دیده بر ره می نهم تا میروی.سعدی.در هر قدم که می نهد آن سرو راستین
حیف است اگر به دیده نروبند راه را.سعدی.مگوی و منه تا توانی قدم
نه ز اندازه بیرون و ز اندازه کم.سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) طی طریق کردن راه رفتن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم