فراخ دستی

لغت نامه دهخدا

فراخ دستی. [ ف َ دَ ] ( حامص مرکب ) جود. مقابل تنگدستی. ( یادداشت بخط مؤلف ) : او بزرگتر کسی بود اندر حلم و سخاوت و فراخ دستی. ( مجمل التواریخ و القصص ). مردم از فراخ دستی خوشدل بودند. ( ترجمه تاریخ قم ص 180 ).

فرهنگ عمید

۱. کَرَم، جوانمردی.
۲. [مقابلِ تنگدستی] توانگری.

فرهنگ فارسی

۱ - جود بخشش مقابل تنگدستی ۲ - توانگری دولتمندی ۳ - فراخ دامنی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم