غنچه خسپ. [ غ ُ چ َ / چ ِ خ ُ ] ( نف مرکب ) کنایه از کسی که بسبب بی پوششی دست و پای خود را جمع کرده بخوابد. چنانکه این حالت در مفلسان و تهیدستان ظاهر شود، و بعضی از فضلای شعرا کنایه از بچه لوند نوشته اند. ( از بهار عجم ) ( آنندراج ). آواره. رند خراباتی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به غنچه خسپیدن شود : سیر کوی تو چه حاجت به گلستان دارد غنچه خسپان تو در سایه ٔدیوار تو بس.محسن تأثیر ( از بهار عجم ).در آغوش گلم از غنچه خسپان برون در نباشد این چمن را شبنم از من پاکدامان تر.صائب ( از بهار عجم ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - کسی که به سبب نبودن پوشش دست پای خود را جمع کرده بخوابد . ۲ - بچه لوند ۳ - رند خراباتی .