عیس

لغت نامه دهخدا

عیس. [ ع َ ] ( ع مص ) گشنی کردن ِ گشن ماده شتر را. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
عیس. [ ع َ ] ( ع اِ ) آب گشن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ماءالفحل ، و آن کشنده است زیرا خطرناک ترین سم است. ( از تاج العروس ).
عیس. ( ع اِ ) شتران سپید سرخ موی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). شتران سپیدرنگ ، که با سپیدی آنها رنگ بور یا تیرگی ناآشکاری مخلوط باشد. و گویند که آن از انواع نیکوی شتر است. ( از اقرب الموارد ). یکی نر آن أعیس و یکی ماده آن عَیساء است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گاهی ازین لفظ، قافله مراد باشد. ( آنندراج ).
عیس. ( اِخ ) ( دسکره ٔ... ) از طسوج جبل است ، در ناحیه قم. ( از تاریخ قم ص 118 ).
عیس. [ ع َ ی َ ] ( ع اِ ) رنگ عیس. ( از اقرب الموارد ). عیسة. رجوع به عیس [ عی ] و عیسة شود.

فرهنگ فارسی

رنگ عیس عیسه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال رابطه فال رابطه فال فرشتگان فال فرشتگان فال انبیا فال انبیا