صری

لغت نامه دهخدا

صری. [ ص َرْی ْ ] ( ع مص ) بریدن چیزی را. ( منتهی الارب ). قطع کردن. ( منتهی الارب ). بریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بند کردن منی را در پشت خود به اینکه بازایستد از نکاح. || صلح کردن. || جدا کردن دو خصم را از هم. || راندن و دفع کردن بدی و جز آن از کسی. || فراهم آوردن. || پناه دادن. || نجات بخشیدن کسی را. || بازداشتن. || نگاهبانی نمودن. ( منتهی الارب ). || واداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || یاد گرفتن. || کارگذاری کردن. || پیش درآمدن. || پس ماندن. || بالارفتن. || فرود آمدن. از لغات اضداد است. || مهربانی نمودن. || محبوس ماندن در دست کسی به گرو یا عام است. یقال : صری فلان فی ید فلان اذا بقی محبوساً. ( منتهی الارب ).
صری. [ ص َ را ] ( ع اِ ) بقیه چیزی. ( منتهی الارب ). || ( ص ) لبن ٌ صری ؛ شیر برگشته مزه. ( منتهی الارب ). || آب ایستاده رنگ و بوی برگردانیده. ( منتهی الارب ). || ( مص ) صری الماء صری ً؛ برگشته رنگ و بوی گردید. ( منتهی الارب ).
صری. [ ص ُرْ را ] ( ع ص ) ناقه و مانند آن که آن را نادوشیده باشند تا شیر در پستان وی جمع شود و بزرگ پستان و پرشیر نماید. ( منتهی الارب ).
صری. [ ص ِرْ را ]( ع اِمص ) ( از نوع مضاعف ) نیک عزیمت بر کاری. یقال : و اﷲ انها منی صری ؛ ای عزیمة و جدّ. ( منتهی الارب ).
صری. [ ص ُرْ را ] ( ع اِمص )( از نوع مضاعف ) نیک عزیمت بر کاری. ( منتهی الارب ).
صری. [ ص َ ری ی ] ( ع ص ) اقدام کننده بر زن پدر خود. ( منتهی الارب ).
صری. [ ص َ / ص ِرْ ری ] ( ع ص ) ( از نوع مضاعف ) درهم صری ؛ درم بانگ آور که بر ناخن زنند. ( منتهی الارب ). درمی بانگ کننده چون بیندازند. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

درهم صری درم بانگ آور که بر ناخن زنند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال عشقی فال عشقی فال ورق فال ورق فال تخمین زمان فال تخمین زمان