صرمه

لغت نامه دهخدا

( صرمة ) صرمة. [ ص َ م َ ] ( ع ص ) آنکه خشم او زود نرود. یقال : هو صرمة من الصرمات ؛ ای بطی الرجوع من غضبه. ( منتهی الارب ).
صرمة. [ ص ِ م َ ] ( ع اِ ) کفش. ( ذیل قوامیس دزی ). کفش ساغری. ( دزی ). || گله گوسفند. ( دزی ). || گله اشتر از ده تا چهل. ( مهذب الاسماء ). گله ٔشتران مابین بیست عدد تا سی یا پنجاه یا چهل یا مابین ده تا چهل یا مابین ده تا چهارده پانزده. ( منتهی الارب ). || پاره ای از ابر. ( منتهی الارب ).
صرمة. [ ص ِ م َ ] ( اِخ ) پدر است مر صرمة را که پدر پدر هاشم بن حرملة است. ( منتهی الارب ).
صرمة. [ ص ِم َ ] ( اِخ ) ابن ابی انس. رجوع به صرمةبن انس شود.
صرمة. [ ص ِ م َ ] ( اِخ ) ابن انس بن صرمة صاحب رسول خدا ( ص ) رجوع به ابوقیس صرمة در این لغت نامه و عقدالفرید ج 1 ص 174 و ج 2 ص 257، چ محمد سعید عریان و المعرب جوالیقی ص 87 و نزهةالقلوب چ لیدن ج 3 ص 12 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 431 شود.
صرمة. [ ص ِ م َ ] ( اِخ ) ابن قیس. رجوع به صرمةبن انس... شود.
صرمة. [ ص ِ م َ ] ( اِخ ) انصاری. رجوع به ابوقیس صرمة شود.

فرهنگ فارسی

انصاری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال انگلیسی فال انگلیسی فال احساس فال احساس فال تماس فال تماس