شیق

لغت نامه دهخدا

شیق. ( ع اِ ) سر کوه و سخت ترین جایها در آن یا ناحیه هموار دشوارگذار. || مرغی است آبی خرد سپیدرنگ. || شکاف تنگ در کوه یا در میان دو سنگ از ریگ. || کوه دراز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سر نره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || نوعی از ماهی. || جانب و طرف چیزی. || موی دم اسب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
شیق. [ ش َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) آرزومند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آرزومند. و حریص و پرمیل. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

مرغی است آبی خرد سپید رنگ یا کوه دراز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال تک نیت فال تک نیت فال احساس فال احساس فال تک نیت فال تک نیت