شاخ زدن

لغت نامه دهخدا

شاخ زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) انشعاب. ( تاج المصادر بیهقی ). تفرع. ( مصادر زوزنی ). شاخه زدن. رُستن و دمیدن شاخ :
این جهان را بنظم شاخ زند
هر چه در باغ طبع من کارد.مسعودسعد.عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند
وز دل من صبر رابیخ کنون میکند.خاقانی. || نطح. ( دهار ). راندن و دفع کردن ( حیوان ) با شاخ خود. ( ناظم الاطباء ). کله زدن گوسفند و گاو و غیره. || کله زدن جنین در شکم مادر : بعد از آن تن فرزند [ در شکم مادر ] شاخ زدن گیرد و اندامها پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || نفیر زدن. || لطمه زدن و اذیت کردن. ( فرهنگ نظام ).
- امثال :
راحتی شاخت می زند.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - فرو کردن حیوانی نوک شاخ خود را در بدن جانداری دیگر . ۲ - شاخه دواندن درخت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم