سرباز زدن

لغت نامه دهخدا

سر باززدن. [ س َ بازْ، زَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از اعراض کردن. ( آنندراج ). ابا کردن. امتناع کردن. نافرمانی کردن. جموح. جماح. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) : پس اگر روزی چند صبر باید کرد... عاقل از آن چگونه سر باززند. ( کلیله و دمنه ). شنیدم که سر از فرمان ملک باززد. ( سعدی ). سر از موافقت باززدم. ( سعدی ).

فرهنگ فارسی

سروازدن، سرتافتن، نافرمانی، سرپیچی کردن، ابا
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال ورق فال ورق فال مکعب فال مکعب فال تک نیت فال تک نیت