سر زلف

لغت نامه دهخدا

سر زلف. [ س َ رِ زُ ] ( ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از زلف. ( غیاث ). || کنایه ازناز و غمزه و عشوه و کرشمه و عتاب. ( برهان ). کنایه از ناز و تبختر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
از رشک بنفشه را پریشان دارد
زلفش سر زلفی که به ریحان دارد.ظهوری ( از آنندراج ).ناحق چو شانه در جگر زلف میکنم
با نوخطان سخن به سر زلف میکنم.ملا مفید بلخی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کنایه از رلف . یا کنایه از ناز و غمزه و عشوه و کرشمه و عتاب .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم