ستاره شمر

لغت نامه دهخدا

ستاره شمر. [ س ِ رَ / رِ ش ِ / ش ُم َ / م ُ ] ( نف مرکب ) منجم و ستاره شناس. ( برهان ) ( آنندراج ). منجم. ( ناظم الاطباء ). اخترشناس :
ستاره شمر گفت کای شهریار
نماند بگیتی کسی پایدار.فردوسی.چنین داد پاسخ ستاره شمر
که بر چرخ گردون نیابی گذر. فردوسی.ز بس بلندی بالای او نداند کرد
شمار کنگره برج او ستاره شمر.فردوسی.ببزرگیش به صد روی همی حکم کند
هر ستاره نگری و هر ستارشمری.فرخی.ستاره شمر شد غمی زآن شتاب
که لشکر گذر کرد ناگه ز آب.اسدی.آمد چنانکه کرد ستاره شمر شمار
شاه ستارگان به حمل شهریاروار.سوزنی.سال بقای عمر تو بیش از ستاره باد
صد بار از آنکه کرد ستاره شمر شمار.سوزنی.فرّ و بختش که در آن چشم ستاره نرسد
خاک با چشم ستاره شمر آمیخته اند.خاقانی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم