سبز تلخ

لغت نامه دهخدا

سبزتلخ. [ س َ ت َ ] ( ص مرکب ) کنایه از معشوق سبز رنگ ملیح. ( آنندراج ) :
می کند در خاک و خون نظارگی را دیدنش
سبزتلخ من عجب شمشیر زهر آلوده است.صائب تبریزی ( از آنندراج ).چنین سبزتلخی ندیده ست کس
که با نکهتش عشق ورزد نفس.ظهوری ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کنایه از معشوق سبز رنگ ملیح
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال فرشتگان فال فرشتگان فال لنورماند فال لنورماند فال ارمنی فال ارمنی