زیق

لغت نامه دهخدا

زیق. ( معرب ، اِ ) زیق القمیص ؛ زه پیراهن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). معرب زه. زه پیراهن. یقه. جیب. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به المعرب جوالیقی ص 172 شود. || رشته بنا که بدان اندازه گیرد. و منه : قوام البناء بالزیق. ( از اقرب الموارد ). رجوع به زیگ و زیج شود.
زیق. ( اِخ ) محله ای است به نیشابور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از معجم البلدان ). رجوع به زیقی شود.

فرهنگ فارسی

محله ایست به نیشابور
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب استخاره کن استخاره کن فال ای چینگ فال ای چینگ فال درخت فال درخت