لغت نامه دهخدا زوق. [ زُ وَ ] ( ع اِ ) سیماب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به لغت مردم مدینه سیماب و جیوه . ( ناظم الاطباء ).زوق. ( اِخ ) دهی است بر دجله میان جزیره و موصل و هما زوقان. ( منتهی الارب ).