زوق

لغت نامه دهخدا

زوق. [ زُ وَ ] ( ع اِ ) سیماب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به لغت مردم مدینه سیماب و جیوه . ( ناظم الاطباء ).
زوق. ( اِخ ) دهی است بر دجله میان جزیره و موصل و هما زوقان. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

دهی است بر دجله میان جزیره و موصل و هما زوقان .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم