زودرو. [ رَ / رُو ] ( نف مرکب ) مرادف تیزرو. ( آنندراج ). زودرونده. تندرو. سریعالحرکه. ( فرهنگ فارسی معین ). سریعالحرکه و شتابان و بادپا. ( ناظم الاطباء ). سبک رو. تندرو. تیزرو. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : ستاره اندر مستقیمی زودرو باشد. ( التفهیم بیرونی ). دل او وقت عطا دادن بحریست فراخ که مه زودرو اندر طلب معبر اوست.فرخی.زودرو عزم او فراز و نشیب تیزبین حزم او سپید و سیاه.ابوالفرج رونی.زودرو و زودنشین شد غبار زان به یکی جای ندارد قرار.نظامی.