زمال

لغت نامه دهخدا

زمال. [ زِ / زَ ] ( ع مص ) لنگان بر یک پهلو دویدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زمال. [ زِ ] ( ع مص ) لنگان راه رفتن از نشاط. ( منتهی الارب ). از نشاط لنگان لنگان راه رفتن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زمال. [ زِ ] ( ع اِمص ) لنگی شتر. || ( اِ ) لفافه توشه دان. ج ، زُمُل ، اَزمِلَة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زمال. [ زُم ْ ما ] ( ع ص ) زُمّالَة. ضعیف بددل ترسنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

ضعیف بد دل ترسیده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال نخود فال نخود فال فنجان فال فنجان فال ای چینگ فال ای چینگ