ریش کندن

لغت نامه دهخدا

ریش کندن. [ ک َ دَ] ( مص مرکب ) برآوردن تارهای موی صورت و برکندن آن. || تشویش بیفایده کشیدن. ( از ناظم الاطباء )( از امثال و حکم دهخدا ) ( از برهان ). کنایه از رنج ومحنت بیفایده کشیدن است. ( از آنندراج ) :
مادر به کره گفت برو بیهده مگوی
تو کار خویش کن که همه ریش می کنند.سنایی.کند سفیدی مویت چو لاله بر سودا
به ریش کندن از آن مولعی چوسودایی.؟ ( از آنندراج ). || افسوس خوردن. اندوه خوردن :
از دست تو ریش کنده باشم صد بار
اکنون بنشین تو نیز ریشی می کن.ظهوری ( از آنندراج ).به زیان داده ای جوانی را
ریش کندن کنون ندارد سود.خان عالم ( از آنندراج ).|| شاید به معنی فکر بسیار کردن باشد چه در حالت فکر نیز گاهی چنین می کنند. ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - کندن موهای ریش . ۲ - تشویش بیفایده کشیدن .
بر آوردن تارهای موی صورت و برکندن آن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم