رهایی دادن

لغت نامه دهخدا

رهایی دادن. [ رَ دَ ] ( مص مرکب ) آزادی دادن. خلاص کردن. نجات دادن. ( ناظم الاطباء ) :
مگر کم رهایی دهد دادگر
ز سودابه و گفتگوی پدر.فردوسی.جان خاقانی به رشوت می دهم ایام را
گر مرا زین روز غم روزی رهایی می دهد.خاقانی.هم فضل و عنایت خدایی
دادم ز چنان غمی رهایی.نظامی.گر راست سخن گویی و در بند بمانی
به ْ زانکه دروغت دهد از بند رهایی.سعدی ( گلستان ).محال عقل است... که ترا فضل و بلاغت امروز از چنگ من رهایی دهد. ( گلستان ).
ترا با حق آن آشنایی دهد
که از دست خویشت رهایی دهد.سعدی ( بوستان ).از بدی نتوان رهایی داد ظلم اندیش را
بسته با چندین گره برخویش عقرب نیش را.کاظمای تبریزی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

آزادی دادن و خلاص کردن و نجات دادن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم