رمخ

لغت نامه دهخدا

رمخ. [ رَ م َ ] ( از ع ، اِ ) رمق و باقیمانده جان.( ناظم الاطباء ). شاید لهجه عامیانه ای است از رمق.
رمخ. [ رِ ] ( ع اِ ) درختان انبوه و فراهم آمده. ( منتهی الارب ). درخت مجتمع و انبوه. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

درختان انبوه و فراهم آمده درخت مجتمع و انبوه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم