لغت نامه دهخدا ذحل. [ ذَ ] ( ع اِ ) کینه. ( دهار ). دشمنی. دشمنانگی. حقد. عداوت. ج ، ذُحول. ( مهذب الاسماء ). اَذحال. ( منتهی الارب ).ذحل. [ ذَ ] ( اِخ ) نام موضعی است.ذحل. [ ذَ ] ( ع مص ) کشنده را بازکشتن. || کین خواستن : یقال طلب بذحله. || طلب پاداش گناهی که بر او رفته کردن. و یا پاداش دشمنی خواستن.ذحل. [ ذَ ح ِ ] ( ع ص ) ذاحل. طلب کننده خون مقتول.