دمخور

لغت نامه دهخدا

دمخور. [ دَ خوَرْ / خُرْ ] ( نف مرکب ) همدم. همنفس. همنشین و همفکر: دمخور بودن یا نبودن کسی را؛ با وی انیس و جلیس و همدل بودن یا نبودن. سازگار بودن یا نبودن. ( از یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

دمساز، همدم، همراز، سازگار، هم صحبت.

فرهنگ فارسی

همدم، دمساز، همراز، سازگار، هم صحبت
( صفت ) همنشین مصاحب معاشر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم