دم زن

لغت نامه دهخدا

دم زن. [ دَ زَ ] ( نف مرکب ) دم زننده. نفس زننده. که نفس بکشد. ( یادداشت مؤلف ) :
منت نهنگ دم زن دریای مردمی است
در مردمی ندارد دریای تو نهنگ.سوزنی.و رجوع به دم زدن شود.

فرهنگ فارسی

دم زننده . که نفس بکشد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم