دست کوتاه

لغت نامه دهخدا

دست کوتاه. [ دَ ] ( ص مرکب ) دست کوته. کوتاه دست. که دستی کوتاه دارد. قصیرالید. قصیرالباع. و رجوع به دست کوتاه در ترکیبات دست شود. || کنایه از ناتوان و بی قدرت. ( آنندراج ). عاجز: ظالم دست کوتاه ؛ زبون گیر. ( امثال و حکم ). || محروم و بی نصیب. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

دست کوته . کوتاه دست . که دستی کوتاه دارد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم