درواز

لغت نامه دهخدا

درواز. [ دَرْ ] ( اِ مرکب ) در بزرگ و باب. در شهر و قلعه و جز آن در صورتی که همیشه باز و مفتوح باشد. ( ناظم الاطباء ) :
درواز و دریواز فروگشت و برآمد
بیمست که یک بار فرودآید دیوار.رودکی.|| چهارسوی بازار. ( ناظم الاطباء ).
درواز. [ دَرْ ] ( اِ ) سؤال به کف. ( ناظم الاطباء ). دریوزه. || کوچه گردی گدایان. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به درویزه شود.
درواز. [ دَرْ ] ( اِخ ) از آبادیهای هرات که نصربن احمد سامانی سالی در آنجا مقیم بوده و رودکی قصیده «بوی جوی مولیان آید همی » را در آنجا سراییده است : امیر [ نصربن احمد ] با آن لشکر بدان دو پاره دیه درآمد که او را غوره و درواز خوانند... زمستان آنجا مقام کردند. ( چهارمقاله چ اوقاف گیب صص 31 - 34 ).
درواز. [ دَرْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان قلقل رود بخش شهرستان تویسرکان واقع در 15 هزارگزی جنوب شهر تویسرکان و 4 هزارگزی شمال حمیل آباد، با 373 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو از طریق حمیل آباد است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان قلقل رود بخش شهرستان تویسرکان واقع در ۱۵ هزار گزی جنوب شهر تویسرکان و ۴ هزار گزی شمال حمیل آباد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال فرشتگان فال فرشتگان فال عشق فال عشق فال ای چینگ فال ای چینگ