خنجر دار

لغت نامه دهخدا

خنجردار. [ خ َ ج َ ] ( نف مرکب ) خنجرگذار. ( آنندراج ). مسلح به خنجر :
شده ست تازه مگر خون میان لاله و گل
که هست آب زره پوش و بید خنجردار.جلال الدین عضد ( از آنندراج ).چو مریخ فلک شد صاحب نام
بخنجرداری او شاه بهرام.اثر ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

خنجر گذار مسلح به خنجر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال عشقی فال عشقی فال تاروت فال تاروت فال ماهجونگ فال ماهجونگ