خم گرفته

لغت نامه دهخدا

خم گرفته. [ خ َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) خمیده. بخم. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
کاری که چون کمان بزه خم گرفته بود
اکنون شود به رأی و بتدبیر او چو تیر.فرخی.زین خم گرفته پشت من و ابروان تو.منصور منطقی ( از رادویانی ).بوده برجیس چون دبیر او را
چون کمان خم گرفته تیر او را.سنائی.

فرهنگ فارسی

خمیده بخم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال چای فال چای فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال اوراکل فال اوراکل