خلع کردن

لغت نامه دهخدا

خلع کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بر کنار کردن. معزول کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و آن پادشاه را نیز کس نشانده بودند، خلع کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ). || برکندن. قلع کردن. || بیرون کشیدن. || بازکردن جامه را از تن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بر کنار کردن معزول کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال تاروت فال تاروت فال اعداد فال اعداد فال عشقی فال عشقی