خط کردن

لغت نامه دهخدا

خط کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مخطط کردن. اثر گذاردن : ارض مشطبه ؛ زمین که در آن سیل اندک خط کرده باشد. ( منتهی الارب ).
- بخطکردن ؛ اصطلاحی است در بین سپاهیان و آن بمعنی در صف قرار دادن افراد است. بصف کردن. در صف درآوردن. در یک صف قرار دادن.

فرهنگ فارسی

مخطط کردن اثر گذاردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم